مرد باش1
قسمت اول رمان
پست اول رمان مرد باش ! بریم تا داشته باشیم ! معنی اسم ارتام :
والی فریگه در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
الهی به امید تو !
ارتــــــــــــــام
صدای اهنگ خوشگلا باید برقصن تا توی ماشینم میومد !
فربد لبخند شیطونی زد : نظرتون چیه ؟!
ارمین نالید : اقا بی خیال ! گندش در میادا !؟!
پوفی کشیدم ! برگشتم سمت صندلی عقب : گند چی در بیاد داداشم ؟! من و فربد صد بار اینکار رو کردیم ! احدالناسی خبر دار نشد ! بعدشم یه شام مفت نصیبت میشه! چی از این بهتر؟!
مهیار - ارمین لوس نشو دیگه ! بخدا اتفاقی نمیفته ! من قول میدم !
ارمین - بمیر مهیار ! بدبخت اگه پرسیدن شما چیکاره حسنید ؟!
- میگیم فامیل عروس !
ارمین غرید : به درک ! میام ! ولی بخدا اگه اتفاق بدی بیفته من می دونم وشما! چشتونو در میارم !
خندیدم : نوکرتم ! می دونستم بچه باحالی!
چشم غره ی توپی بهم رفت و در ماشین رو باز کرد ! چهار نفری از ماشین پیاده شدیم ! دستمو فرو کردم تو موهام و اونا رو زدم بالا ! برنامه ی همیشگیمون بود ! هر چند وقت یه بار وارد تالار های عروسی میشدیم ! یه شام مفت هم می زدیم تو رگ ! اگه کسی هم می پرسید : به جا نمیارمتون !
می گفتیم فامیل عروس یا دامادیم! و خلاص !
ارمین از این کارا خوشش نمیومد ! بخاطر همین زیاد باهامون نمی اومد ! امروزم کاملا اتفاقی شد ! بعد از کلی التماس کردنش بالاخره تونستیم راضیش کنیم بیاد !
غرغرهاش خفن رو اعصابه ! بابا اگه گذاشت خوش باشیم ؟! اه !
با دیدن میز پر از غذا اب از لب و لوچه ام راه افتاد ! کلا بی خیال ارمین شدم و به فربد اشاره کردم !
چشمکی زد ! اول رفتیم روی یه صندلی و خیلی شیک نشستیم ! اهنگ خوشگلا باید برقصن تموم شده و یه اهنگ دیگه شروع شده بود !
چند نفری وسط می رقصیدن ! ازشون چشم برداشتم : ارتام ؟!
- هوم ؟!
مهیار - بریم سراغ غذا ؟!
به میز غذا نگاه کردم ! صدای قار و قور شکمم بلند شد : باشه بریم !
با اشاره ی من اونا هم از جاشون بلند شدن ! و حملــــــــــــه !
کنار میز رسیدم ! وای چقدر اینجا غذاست ! وای مامان ... خوب اول کدومو بخورم ؟! ... اینو ؟! ... نه این خوشمزه تره ها ! ... امم .وای این چقدر اشتها برانگیزه !
با شنیدن صدای مردی سرمو گرفتم بالا : سلام خیلی خوش اومدین! ببخشید ولی شما رو به جا نمیارم !
همون سوال همیشگی ! بی تفاوت سرمو انداختم پایین تا ببینم کدوم یکی از غذاها رو بخورم که مهیار جواب داد : ممنون ! فامیلای عروسیم !
یه تیکه ماشی مرغ برداشتم و گذاشتم دهنم ! ... چقدر خوشمزه اس! ... یادم باشه به اونا هم بگم حتما از اینا بخورن !
پسره خنده ی ریزی کرد ! از اون خنده هایی که توش پر از کنایه بود !
فربد طلبکار گفت : جک گفتیم ؟!
با دیدن قیافه ی حق به جانبش اخمش رفت تو هم : اینجا تولده ! اگه تا دو دقیقه ی دیگه از اینجا نرید مجبور میشم صاحبخونه رو خبر کنم !
چشمام گشاد شد ! غذا تو گلوم گیر کرد و به سرفه افتادم !
ادامه دارد ....
- ۹۲/۰۷/۲۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.