دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۵۹ ب.ظ
پُر نمیشود
پُر نمیشود
پُر نمیشود نبودنت ...
پُر نمیشود
این دلِ بُریده با هزار عکس
که خاطرات خُفته نگُفته مانده اند هنوز ...
ببین که جای خالی ت نشسته روبروی ماه وُ
در سکوت
می گوید حکایت از هزار چیز ..
که هر کُدام
گشته اند آن درّه ی ژرف
که می رُباید حتی آن تکیده نورِ خواب مانده را
پُر نمیشود
نمی شوم
ز هر چه خالی بودن ست
بیا
ببین
که پُر نمیشود
حتی به بودَنت در این کُنون نبودن ت
پُر نمیشود
نمی شوم
پُر نمیشود نبودنت ...
پُر نمیشود
این دلِ بُریده با هزار عکس
که خاطرات خُفته نگُفته مانده اند هنوز ...
ببین که جای خالی ت نشسته روبروی ماه وُ
در سکوت
می گوید حکایت از هزار چیز ..
که هر کُدام
گشته اند آن درّه ی ژرف
که می رُباید حتی آن تکیده نورِ خواب مانده را
پُر نمیشود
نمی شوم
ز هر چه خالی بودن ست
بیا
ببین
که پُر نمیشود
حتی به بودَنت در این کُنون نبودن ت
پُر نمیشود
نمی شوم
- ۹۲/۰۷/۲۲
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.